شکر لله شیعه ای نامی شدیم """اهل جمهوری اسلامی شدیم
از خمـینی درس عشق آموختیم """ در تنور جنگ و جبهه سوختیم
بیعتی کردیم با سید علی""" راه حق در قول و فـعلش منجلی . . .
با عرض سلام و خیر مقدم حضورشما دوستان عزیز
خواهران بسیجی پایگاه معرفت هومان در نظر دارند در این دفتر مجازی خاطرات و وصایا شهدای گرانقدر کشور عزیزمان ایران و بهطور ویژه خاطرات شهدای زن خشت سال دفاع مقدس را برای شمادوستداران شهید و عاشق شهادت جمع آوری کنند
امید است که با عمل کردن به توصیه هاو وصیت ها و سرمشق گرفتن از زندگی این عزیزان پیرو راهشان باشیم....
امیدوارم که همکاری خوذ را در هرچه بهترشدن این مکان همکاری خود را ازما دریغ نفرمایید..
الله عجل لویک الفرج...
عنوان : بهانه ي باريدن
تاريخ : 1391/01/12
شاعر / نويسنده : تيمور ترنج
موضوع :اشعار در زمينه ايثار و شهادت
گفتي اين قدر به سمت سايه نرو
تو هم بيا
تو هم بيا و سهمي از توشه ي اين سفر بردار
ما به جانب آن جهاني مي رويم
كه در انتهايش
جنون با دف روشن ماه
به سماع سرخ سروده هايمان
مي دمد
گفتي و رفتي
گفتي و شقايق هاي خون چكان آن همه زخم را
به تمام غروب هاي غم زده بخشيدي
من مانده بودم كه
چگونه با اين صداي خط خورده
بخوانمت
امروز تو را آورند
تورا كه نه
همان پيراهن را
همان سجاده ي آغشته به عطر پونه و آويشن را
با دفتر خونين خاطراتي كه
خاموش اين بغض كهنه را
در گلوي هفت آسمان
شكسته است
شايد كه تو
نيزار استخوان هايت را
در نينواي گريه ها
گم كرده باشي
كسي چه مي داند
با همه، اين فواره ي سرخ فرياد!
اي گم شده ي در گهواره ي باد
آنجا كه تو خفته اي
باران هميشه بهانه اي براي باريدن دارد
تقديم به مفقودان جنگ تحميلي
منبع: كتاب گزيده شعر جنگ و دفاع مقدس، انتخاب و توضيح: حسن حسيني، ص 126
تاریخ شهادت : 6/3/1364
محل شهادت :تهران
مريم کودکي مهربان براي محمد کاظم بود، پدر شيريني نگاه او را با دنيايي عوض نميکرد و جمع پر مهر خانوادهي آنان به لطف حق شاد و پر نشاط بود تا اينکه روز ششم خرداد ماه سال 1364 مريم پرپرواز يافت و به همراه خواهر، برادر، پدر و مادر به سوي عرش پر گشود. با شهادت او لکهي ننگ ديگري در جنايات رژيم بعثي ثبت شد.
منبع: سایت صبح
نام : شهناز
نام خانوادگی : حاجی شاه
سمت : اولین زن شهید مقاومت خرمشهر
نوع ایثارگر :خادمین عرصه ایثار وشهادت
حسینه ی اصفهانی ها شلوغ است. مجروحی روی زمین افتاده و آب میخواهد.مادری می گوید: «به این جوان آب بدید » مجروحی که خو نریزی دارد نباید آب بخورد » مادر اشکش را پاک میکند و میگوید«آخر هوا خیلی گرم است؛و تشنه هستند.» آن گوشه بچه هایی هستند که از تانکر، آب خورد ه اند. تانکر قبلاً مال گازوییل بوده، همه شان مسموم شد ه اند. مادر، شما مراقبشان باش، من به بیمارستان سری بزنم. خواهر این را میگوید و راه می افتد. یکی از مجروحان می گوید:«بروید استادیوم؛مقر تدارکات آن جاستب.همه ی خواهرهای مکتب قرآن وسپاه آنجا هستند.»دختر با عجله میرود. خواهر کوچکش را هم میبرد. مادر با مجروحان تنها میماند. مادر میماند بدون دخترهایش. غم دختر زیر خاک خوابیده مثل ماری بر دلش چنبره می اندازد. کسی با لباس سپاه مقابلش میایستد. قیافه اش را تار میبیند. محمد جها ن آرا است یا محمد نورانی؛ معلوم نیست. تاری چشمهایش نمیگذارد او را بشناسد؛ فقط میداند که آشنا است.او می گوید :«این قرص را بخورید.پل که امن شد، می برندتان دزفول.»کجا بروم؟پسرهایم اینجا هستند.خانه ام این جاست.چهل سال زندگی ام این جاست.
اینها را با خودش گفته است. ثانیه هایی است که سبزپوش رفته است. روی زمین دراز میکشد. ای زمین حسینیه من هم آماده رفتنم. امانت حضر ت زهرا را که دادم؛ خیالم راحت است؛ بی بی جانم! خاطرات گذشته پیش چشمانش جان میگیرند: کنار دیگ سمنو نشسته است. حرارت به صورتش میخورد و دلش پر از درد و داغ است. چشمها و پلکهایش میسوزد و اشک جاری میشود. زیرلب می گوید:«یا فاطمه، دستم به دامانت!خودت واسطه شو که فرزندی که در شکم دارم را در راه تو تربیت کنم.از خدا برایم دختر بخواه.برای سه پسری که دارم،شکر.نذر می میکنم هر سال روز شهادت تو سمنو بپزم.اینها از من دختر می خواهند و من از تو.»
مهین بانو دستهایش را گرفت و گفت:«از پای دیگ پاشو.سمنو دم کشیده.باید کاسه کاسه کنیم و بدیم در خانه ی مردم.» چه قدر سنگین شد ه ام. این روزهای آخر چه قدر دیر میگذره. بچه ام تکان نمی خوره. نکنه دخترم خفه شده باشه!» صدایی او را از خاطرات شیرینش بیرون می آورد. مادر… مادر… چی شده؟ بیدار شو. چشمها را باز میکند. پسر بزرگش بالای سرش نشسته است. حسینیه شلوغ است و هوا سنگین. ناله های مجروحان در انفجار و شلیک های پیاپی گم می شود. « ناصرجان کجایی مادر؟ » - ناصر اسلحه را از شانه اش پایین گذاشت و عر قهای روی پیشانی اش را پاک کرد. بچه ها کجا هستن؟ تو که نمی دانی؟ هیچ کدامشان یک جا بند نمی شوند، آن هم توی این قیامت! شنیدم جلوی مکتب . قرآن دو نفر شهید شدند. شاید رفته باشند آ نجا. نمی دانم کی بهم قرص داد؛ سرم گیج میرود ناصر دستهای مادر را در دست گرفت و بوسید. مادر، من با بچه ها می روم آن طرف شط. بهتره شما با بچه ها و آقا بروید دزفول؛ ما را هم به خدا بسپار. می مانیم و مواظب شهر میشویم.مادر با ناله گفت:« با کی می ری؟ کجا می ری؟ بچه هام همه رفتن؛ ناصر، شهناز، حسین » ناصر بلند شد و گفت مهدی هم با ماست. اگر کسی سراغش رو گرفت، بگو.»کدوم مهدی؟ مهدی آلبوغبیش. به بچه ها بگو. خداحافظ. ناصر می رود و باز مادر یاد گذشته می افتد: صبح زود است. بچه ها کیفشان را برداشته اند که بروند مدرسه. شهناز دم گوش مادر می گوید: «. مادرجان! ناصر صبحانه نخورده » ناصر با ناراحتی می گوید:«لقمه ام را برداشته ام توی مدرسه بخورم.».
لقمه ام را برداشته ام توی مدرسه بخورم » مادر با نگرانی به بچه هایش نگاه می کند. ناصرجان، مواظب خواهرتان باشید. نکنه توی آب بیفته! نه مادر. این مواظب ماست! تا توی بلم تکان میخوریم، ما را نگه میدارد و جیغ وداد راه می اندازد. ظهر که از مدرسه تعطیل شدید، چهارتایی تان سوار بلم محمود قاسم بشوید. او مواظبتان است، بلمش سای هبان هم دارد. آقات حسابش را داده تا آخر مدرسه. هوشنگ گفت:«بلمش کوچک است. از دست آبجی شهناز هم که نمی توانیم تکان بخوریم. ما خودمان م آییم، شهناز با او بیاید» دختر من را تنها نگذاریدها! این سال هم تمام بشود، می رویم آن طرف شط که مدرسه تان بی دردسر باشد. سه ساله که بچه هایم توی آفتاب و بارون، با دردسر می رن مدرسه! ناصر گفت:«اگر این دختر ه ی فسقلی را مواظب ما نمی گذاشتی، بی دردسر می رفتیم مدرسه » مادر، دخترش را بوسید و گفت:«دردسر نیست این دختر را از فاطمه زهراگرفته ام.» خیلی وقت بود که ناصر از حسینیه رفته بود اما مادر صدایش کرد مکتب قرآن کدام دخترها کشته شد ه اند؟ مواظب باشید. نکنه شهر دست عراقی بیافتد. ناموستان را مواظب باشید، شهر را مواظب باشید.چه قرصی بود این! چه قدر گرمم شده! حسینیه ی اصفهانی ها پر از مجروح است، نمی شود پایم را دراز کنم. نکند سر راه کسی را بگیرد. حالا هم که می خواهم بروم باید از کجا رد بشوم؟ می خواهم از اینجا بروم. یا فاطمه ی زهرا! اینجا پر از تیغ و شیشه خرده و خار است. با نوک پنجه هم نمی شود رد شد. یازهرا کمکم کن. از آن طرف چه باد خنکی می آید. کنار شط و پل بلم هم هست. خدایا چطور رد شوم؟ مامان بیا، دستت را بده تا رد شی. کجایی مادر! گفتن جلوی مکتب قرآن توپ انداخته اند. تو کجا بودی؟ بیمارستان؟ جهاد؟ سپاه؟ کجایی شهنازم؟ مامان باید از اینجا رد بشی. بیا. تو چطور رد شدی؟ از کجا رد شدی؟ از جلوی مکتب قرآن رفتم. شهنازم! من را هم ببر. دستم را بگیر. چرا اینقدر پشت سرت را نگاه میکنی؟ چشم به راه ناصر و حسین هستم. صبر کنیم تا آ نها هم بیایند؟ آ نها خودشان رد می شوند. این راه را ناصر و حسین هم می دانند! مادر چشم هایش را باز می کند.«شیخ شریف»داخل حسینیه می شود. عد ه ای دور او جمع میشوند. کسی می گوید:« توی این شرایط چاره چیه؟ چه کار کنیم؟»شیخ شریف جواب مب دهد:« خواهرها را بفرستید بروند. شهر دیگر امن نیست. عراقی ها از گمرک هم رد شده اند.با هر وسیله ای شده خواهرها را بفرستید بروند.» توی بیمارستان چی؟ آنجا باید باشند!
شیخ شریف آرام می گوید:«عراقی ها چیزی سرشان نمی شود؛ صلاح نیست خواهری در شهربماند.» حسینیه پر شد از همهمه. ذهن مادر میان گذشته و حال تاب خورد. خانه شان روضه خوانی اما م حسین برپا کرده بودند. آقا ی سجادی بالای منبر بود. هر سال دهه ی او ل محرم خانه ی حاجی شاه روضه خوانی بود.آن سال گفته بودند «. هر کس مراسم دارد، باید به شهربانی اطلاع بدهد » او گفته بود:«ما مراسم می گیریم اما خبرنمی دهیم » مادر سینی چای را دست شهناز داد تا برای ز نها ببرد. سینی چای اتاق مردانه را هم دست ناصرداد و به او گفت:«تا روضه ی آقا تمام شد،ماشین را بیاور دم در و آقا را به جای امنی برسان.ما که به شهربانی خبر نداده ایم،حتماٌ تا حالا خودشان خبر دارشده اند، می ریزند توی خانه و دستگیرش می کنند.»ناصر سینی در دست ایستاده بود و مادر را نگاه می کرد. پرسید:«مادر اعلامیه های چی؟آن ها را کی پخش کنیم؟؟»
روضه که تمام شد شهناز و حسین پخش می کنند. آ نها میتوانند؟ بگذار آقا را که رساندم و برگشتم، چهارتایی پخششان میکنیم. باشد. خدا پشت و پناهت. برو آقا ی سجادی را برسان. صبر میکنم تا برگردی. این اعلامیه ها را تازه از نجف آورد ه اند. قرآن یار و یاور آقای خمینی باشد. قرآن یاور شما هم باشد. مادر جابه جا شد. با سر و صدای مردم، پلکهایش را باز کرد. کسی گفت:باید از جلوی همان مکتب قرآن تشیع بشوند.» دیگری آهسته گفت: «هیس! مادرش اینجا خوابیده » مادر زمزمه می کند:«خواب؟مکتب قرآن! کسی که دخترش در مکتب القرآن باشد، آن هم توی این شرایط کجا خوابی است؟ دخترم خودش خواب دیده؛دو سال قبل،سه بار همین خواب را دیده بود.توی مکتب القرآن،توی جلسه ی قرآن،همه دورتادور نشسته بودند:مژده اومباشی،کبری نقدی زاده،خدیجه عابدی،فاطمه جهان آرا،بهجت صالح پور،سهام طاقتی. رحلهای قرآن جلویشان باز بوده. شهناز که در را باز میکند، صورت آ نها محو میشود. صدای قرآن خواندن می آید. جلو میرود. همه می آیند طرفش و روی دست بلندش میکنند. چرا سه بار این خواب را دید؟ چرا؟ برای همین این همه میرفت مکتب قرآن. رفت قرآن یاد گرفت. شد معلم قرآن. به من و بچه ها هم قرآن یاد داد. به بزر گترها، توی روستاها، توی شهر، توی نهضت. حرفش، حرف قرآن بود. راهش راه قرآن بود. از خانه شروع کرده بود. همه شاگردش بودند. معلم بود. معلم قرآن، معلم زندگی. هرکس هر کاری می خواست بکند باه اش مشورت میکرد. همه شهناز را دوست داشتند. برای خود من هم مثل مادر بود.یک سال عید بود.گفتم:شهناز،مادر!بچه ها لباس می خوان.»گفت: « بریم بازار » گفتم:«تو که بازار را زیر و رو کردی.هلاک شدی توی این گرما یک سال عید بود. گفتم را زیر و رو کردی. هلاک شدی توی این گرما. همین شلوار را برای شهره بخریم، آن دامن را برای شهلا،آن شلوار را هم برای حسین.خوب است؟»نه مادر. پارچه میگیریم، برای همه شان خودم میدوزم. ارزا نتر در می آید. چرا بیخود پول بدهی. رفتم خیاطی یاد گرفتم برای همین روزها. برای زمستانشان همین یک ژاکت ببافم، بس است. هوا که خیلی سرد نمی شود» گفتم :«شهناز مادر! همین جوری هم که اصلاً استراحت نداری، چه برسد بخواهی به فکر بافتن ودوختن لباس بچه هاهم باشی » گفت:«شما فقط مدلشان را ببینید؛گلدوزی که یاد گرفتم برایشان خوب و خوشگل می دوزم.عزیز دل شهناز که نباید غصه ی چیزی را بخورد.فکر و خیال نکنی ها،خودم هستم.» یکی آهسته گفت :«از کدامشان خبری نیست؟حسین،شهناز یا ناصر؟»یکی پاسخ داد :«فعلاً از دخترش شهناز.»مادر زیر لب گفت:«من که خواب نیستم؛ به من بگویید چی شده.نگویید دخترش،بگویید مادرش! شهناز مادرمه!شهره هم بهش می گه؛ مامان شهناز.برای من مادره برای خواهرها و برادرهاش هم مادره.خانم خانه،عزیز خانه.» شهنازجان پس چرا نمی آیی؟ کجا رفتی؟ هر جا که می رفتی زود می آمدی. می گویند از تو خبری نیست. تو کجایی که نمیب ینمت! مثل آن پرند ه ای هستی که توی خوابم دیدم و هی از جلوم میرفت. توی یک دشت سبز و قشنگ، خوشه های گندم آویزان بود؛ طلایی طلایی. هوا گرم نبود، انگار صبح بود؛ خنک بود. من تنهای تنها سر زمین بودم. خسته شدم نشستم. از کوز های که آ نجا بود، آب خوردم. یک دفعه سایه ای روی سرم افتاد. سرم را که بالا کردم سه تا پرنده دیدم توی آسمان چرخ می زدند. آمدند پایین و نشستند. طرفشان که رفتم، پریدند. رفتند توی آسمان. رنگ خاصی داشتند؛ سبز نبودند، آبی بودند. یکی شان اول آمد پایین. دوتای دیگر بعد آمدند. پرند ه ی اولی را دیدم؛ شهناز بود. به خودش آمد. شهلا دخترش، داشت شانه های او را می مالید. مادر بلند شو؛ قلبت میگیره. رو به آنها که دورشان جمع شده بودند،گفت: پنهان کردن فایده نداره،مادر، شهنارشهید شده!» شده » مادر با ناله گفت:«کجا؟» جلوی مکت بالقرآن، یک گلوله توپ افتاد. شهناز ما با شهناز محمدی داشتند با وانت می رفتند که به بچه های خط غذا برسانند. یک گلوله جلوی ماشین خورد و هر دو شهید شدند. باید زودتر دفنش کنیم.مادر گفت:«صبر کن بچه هام جمع بشن؛آقات هم بیاد.مگر غریبیم ما؟» صبح بود. نسیم گرمی می وزید. هوا آغشته از مویه های مادران و خواهران بود. گلوله های توپ امان نمی دادند؛ مدام زمین را شخم میزدند. جنت آباد خونین شهر، سه تایی ایستاده بودند بالای سر تابوت چوبی. مادر، دختر نُه ساله اش و یک دختر جوان. از دیروز ظهر تا امروز، تابوت با قالبهای یخ سنگینتر شده بود. کدامشان توان داشت تابوت به آن سنگینی را کنار قبری بیاورد که خا کهایش با دست کنار رفته بود. اگر گلوله های توپ مهلت می داد آن دم آخر، مادر می خواست با دخترش یک وداع جانانه کند. می خواست از دخترش حلالیت بگیرد. نه محرمی، نه خویش و قومی؛ هیچ کس نبود تا جنازه را در قبر بگذارد. چه تشییع جناز ه ی غریبی! کدامشان توان این را داشت که این تابوت را حرکت دهد؟ کدام از این سه نفر! مادر اشک می ریخت. دختر نُه ساله اش دست هایش را گذاشته بود روی گوشش که صدای انفجار کمتر اذیتش کند. دختر جوان دلش در مسجد جامع بود، در حسینیه ی اصفهانی ها. آ نجا به کمک او نیاز بود؛ باید مهمات را به بچه های خط می رساند. باید وانت وسایل پزشکی را می برد بیمارستان. باید می رفت و شهدا ی کوی طالقانی، بی سیم و کوت شیخ را شناسایی می کرد. باید می رفت پیش زنانی که فقط می توانستند شهدا را بشویند و کفن کنند. باید می رفت و وقتی آ نها اشک می ریختندو قبر می کندند،می گفت:«این ها همشهری های ما هستند.این پیکرهای غرق به خون،جایشان همین جاست.اشک برای مظلومیتحسین بریزیدآه برای تنهایی زینب بکشید.» او اوباید می رفت؛ آ نجا که باید می رفت. اما با رفتن او مادر تنها می شد. مادر گفته بود «من بی مادر شده ام،نه بی دختر!»او به جای برادرها که در خط بودند، به جای پدر که در دزفول بود، مانده بود تا مادر تنها نباشد. مادرگفت: «باید غسلش بدهم » دختر جواب داد:«آب برای خوردن هم نداریم مادر»مادر گفت:« لباس سپاه تنش، کفنش » دختر دستپاچه گفت «مادر در قبر که می گذاری باید دعا بخوانی.»اوگفت:« اللّهم صل علی مُحمّد و آ ل مُحمّد » دختر جلو رفت و گفت:«مادر بگذار من بیایم، دعای...یادم نمی آید.سوره ی ...خدایا این خواهر من است درون قبر؟خدایا،اللهم صل علی محمد وآل محمد.» آن دو سر قبر خم شد ه اند. گریه می کنند، دعا می خوانند، به هم دلداری می دهند؛ معلوم نیست! دختر کوچکتر نگاهشان میکند و گریه میکند. گلوله ی توپی، چند متر آنطرفتر، می خورد روی قبری که تازه یکی را آ نجا گذاشته اند. پوتینی با یک پای قطع شده روی هوا چرخ می خورد و کنارشان به زمین می افتد. دختر کوچکتر می گوید:«تو را خدا بیا برویم مادر.» خواهر بغضش را فرو می خورد. برویم. برویم حسینیه ی اصفهانی ها.مادر زیر لب می گوید:«بگذار سفارشی به شهناز بکنم.»سرخم می کند و آرام می گوید:«یک چیز از تو می خواهم؛می خواهم برای امام دعا کنی!»
آن ها می روند بی آن که سنگی برای نشانه مزارش بگذارند.دل ها کنار قبر جا می ماند؛این نشانه!
خواهرم! با حجاب باش. همانند فاطمه زهرا(س) الگويى براى جامعه اسلامى باش.
شهيد مهدی ابراهیمیگیو
************************
پيام من به خواهران اين است، اگر مىخواهند كه سر پل صراط، زينب(س) در كنار مادرش زهراى مرضيه(س)، راه را بر آنان نگيرند، دست به دست هم داده و فرزندان و شوهران برادارن و عزيزانى را كه توان رزم دارند، به سوى جبهه گسيل دارند، كه ما قصد قدس داريم نه تنها كربلا.
شهید محمدرضا شبانى
************************
خواهر محترم! از تو مىخواهم و تقاضا دارم كه همچون زينب(س) و فاطمهى زهرا(س) صبر و استقامت داشته باشى. شهید مهدی ابراهیمیگیو
************************
زن است كه مىتواند در پيمودن راه خدا، خود را به حضرت زهرا(س) برساند. و مىتواند برعكس يعنى پشت به خدا كرده، خود را مانند زن امام حسن(ع) كند، كه به قعر جهنم فرستاده شد.
شهید محمدحسن قلى زاده
************************
خواهرانم همچون فاطمه(س) زندگى كنند. و او را سرمشق زندگى خود قرار دهند.
شهيد عليرضا شبانى
************************
خواهرانم هميشه و همه جا، فاطمه وار و زينب گونه زندگى و مبارزه كنند.
شهید على اخوت گيوشاد
************************
سلام بر شما اى زينبهای من! اى خواهران گراميام، تمام چشم اميدم به شماست. اميدوارم كه مرا نزد سرورتان فاطمه ى زهرا(س) سرافراز و روسفيد كنيد.
شهید عباس شعبانى
************************
خواهرانم! يكى از پيروان راستين فاطمه زهرا(س) باشيد. اميدوارم كه بتوانم با جهادم راهى به سوى كربلا بگشايم. براى زيارت كربلا برويد، و يادى هم از من بكنيد.
شهید محمدعلى يوسفى
************************
اى مادر عزيزم! اى مادرى كه درس از فاطمه زهرا(ع) گرفته و اين فرزندانتان را طورى تربيت كرده ايد كه ادامه دهنده ى راه خونين سيدالشهدا(ع) باشد.
شهید سيدعلىرضا قاسمى
************************
مادر! اميد است كه من با شهادتم بتوانم در آن دنيا، و به يارى فاطمه زهرا(س)، حق مادر خودم را ادا كنم.
شهید هادى نيرومندزاده
************************
تمنا مىكنم، صبر كنيد و چون فاطمه (س) لباس سياه نپوشيد.
شهید علىرضايى
************************
خواهرم! فاطمه وار سختىها را تحمل كن.
شهید فریدون مقدوری
************************
مادرم، مگر نمىخواهى فرداى قيامت پيش حضرت زهرا(س) سربلند باشى؟ پس راضى باش به رضاى خداوند متعال، كه هر چه او مىخواهد انجام مىدهد.
شهيد غلامرضا محمدى بمرود
************************
مىدانم از دست دادن من شايد سنگين باشد، ولى غم از دست دادن حسين(ع) بر فاطمه (س) مگر سنگين نبود؟ شهید عباس اسداللهى
************************
پدر و مادرم! من شماها را به زهراى پهلو شكسته معرفى خواهم كرد. و به خداوند، خواهم گفت،كه من هم يك پدر و مادر دل شكسته دارم. پس شاد باشيد.
شهید غلامحسین ادهمی
************************
پدر و مادرم! بهتر از جانم! اين را بدانيد كه مرا با دو دست خود به جبهه فرستاديد. و در فرداى قيامت در پيشگاه فاطمه زهرا(س) روسپيد خواهيد بود.
شهید حسين دباغ
************************
مادرم! همچون زينب(س) مقاوم باشى، كه شما از تبار زينب كبرى(س) هستى از سلاله ى فاطمهى زهرا(س). شهید محمدتقى رضايى
************************
خواهرانم! درس زندگى را از بزرگ زن جهان اسلام فاطمه(س) بياموزيد.
شهید حميدرضا بااطمينان
************************
يا غياث المستغيثين! ميدانى كه فقط به خاطر رضاى تو به جبهه آمده و فقط براى يارى دين، از خون خود گذشتم. پس خودت در روز محشر گواه من در پيش فاطمه(س) باش تا جواب سلامم را بدهد.
خدايا! ترا به پهلوى شكسته زهرا(س) سوگند مىدهم كه مرا به خاطر معاصيام رسوا نكنى. و به لطف و كرمت از من درگذرى و در قيامت، شهداى كربلا و اهل بيت(ع) را شفيع ما قرار بده. شهید حميدرضا مساح شوكت آباد
************************
مادر مهربانم! سلام من بر تو كه بالاخره بر احساس مادرانه ات پيروز شدى و فرزندت را روانۀ ميدان نبرد با كفار كردى. و گفتى كه تو را در راه خدا هديه به انقلاب اسلامى مىكنم. من به وجود تو افتخار مىكنم، كه تو مادرى از سلالۀ فاطمه زهرا(س) هستى.
شهید على فلكى
************************
**********************
دخترم طيبه را، به فاطمه زهرا(س) سپردم.
شهيد يزدان قلى صنعتى
**********************
مادرم، هميشه سيره حضرت فاطمه زهرا(س) را سرمشق زندگى خود قرار دهيد.
شهيد عليرضا قوى
**********************
مادرم، شما يك جوان خود را فداى اسلام كرديد و هميشه نزد حضرت فاطمه زهرا(س) سربلند و سرافراز خواهيد بود. شهيد محمدتقى دانش پژوه
**********************
خواهرم، فاطمه وار باشيد.
شهيد علىاكبر دلیمى
برادران سپاهى و بسيجى و پاسدار! اى كسانى كه امام مىگويد «من بردست و بازوى قدرتمند شما، كه دست خدا بالاى آن است، بوسه مىزنم، و بر اين بوسه افتخار مىكنم» اميدوارم كه كارهايتان در راه خدا باشد. و در راه احياء دين مبين اسلام باشد.
از برادران بسيج و پاسدارم مىخواهم، وقتى كه در سرپُست نگهبانى هستند، و يا در نمازهاى شبشان، من را دعا كنند، تا بلكه خداوند از گناهان من درگذرد. شهيد محمد عابدینی
************************
برادرانم! سنگر بسيج و سپاه را تقويت كنيد، كه تمام وحشت دشمن از اين سنگر است
. شهید حسين هادى
************************
برادران بسيجى! شما امروزمسئوليتى بس بزرگ بر دوش داريد، و آن پاسدارى از اسلام است. چشم تمام مسلمانان و مستضعفين به شما دوخته شده. و اين را بدانيد هر عملى كه انجام مىدهيد، فقط براى رضاى خدا باشد. و خدا از اعمالتان راضى باشد. شما هميشه پيروز خواهيد بود. براى اين بندۀ گناهكار دعا كنيد. از همهى شما برادران سپاه و بسيج التماس دعا دارم
. شهید رجب جاناحمدیگل
************************
هان اى دوستان و برادران! و اى كسانى كه اين لباس را پوشيدهايد! تا در جرگهى سربازان ولى عصر ثبت نام كرده باشيد دشمن هست، شما در حال جنگيد غافل نباشيد و بدانيد اين لباسى كه شما به تن داريد، زمانى ارزش خود را از دست نخواهد داد، كه هميشه رنگ سبزش، با خونتان توأم باشد. اين لباس سبز رنگ سپاه بايد با خون رنگينتر شود. و مجادلهى با نفس بايد از وظايف پاسداران باشد.
شهید فریدون مقدوری
************************
از برادران همسنگرم در پايگاههاى مقاومت بسيج تقاضا دارم، همانگونه كه اسماً پاسدار خون شهدا هستيد، عملاً هم باشيد. و نگذاريد خون گرم شهدا از جوشش بيافتد. و اسلحهى شهدا بر زمين بماند.
شهید على شبانى شوكت آباد
************************
از برادران پايگاه جوادالائمه، آن عشاير عزيز مىخواهم، كه سنگر پايگاه را خالى نگذاريد
. شهید سعيد افشين
************************
از همرزمان پايگاه! تقاضا دارم كه نگذارند خون شهدا از بين برود. و حامى انقلاب و امام عزيزمان باشند. و در جهت صدور انقلاب و رسيدن نداى حق به گوش مردم جهان، از هيچگونه تلاش و كوششى فروگذار نباشند.
شهید محمد طالبى
************************
برادران پاسدار! سنگر برادران شهيد خود را خالى نگذاريد.
شهید على آوراه
************************
سفارش مىكنم و از شماها مىخواهم كه پايگاههاى عشايرى را تقويت كنيد، و با برادران بسيج عشاير و دفتر عشايرى، بيشتر همكارى کنید، كه لازمه ى حفظ انقلاب، تقويت و تشكيل پايگاههاى بسيج است.
شهید عباس شعيبى
************************
از دوستان و همكلاسان سربيشهاى كه تا اوايل دبيرستان همكلاس من بودند، بالاخص آنهايى كه در اوايل تشكيل بسيج، با شهيدشاهين فر با هم بوديم، اين را بدانند كه نان و آب جمهورى اسلامى را خورده ايد، نان و آب بسيجى كه خوردهايد، مسئوليتتان را از اين كه هستيد، سنگينتر مىكند. و شهدا، بالاخص شهيد شاهين فر، بيش از اين از شما انتظار دارند
. شهید مسعود اكبرى
************************
اى برادران پاسدار و بسيج! از شما خواستارم كه بعد از ما، سنگرها را خالى نگذاريد. اميد آن است كه به كمك بازوهاى پهلوانان دلير ايران و جوانان برومند شما، تمام ابرقدرتها را كه عليه ما شوريده اند نابود، سازند. شهید غلامحسين قاسمى
گواهي ميدهم كه بهشت و دوزخ حق است، و روز رستاخيز روز استواري ميزان عدل الهي حتماً ميآيد. مردگان سر از گور برميدارند و در محضر عدل خدا سر بلند ميكنند. /
عليرضا پيكاري سيان
******************
ميانديشم كه چقدر باعظمت است و چقدر زيبا. قدرت خالق است و آفريننده ما، پس او كه ما را يك بار آفريد به فرموده خود در قرآن دگربار بعد از مرگ ما را از نو زنده ميكند و زندگي ديگري را براي ما مهيا ميسازد. آري بدين ترتيب اين زندگي و اين عالم تماماً امتحان و آزمايش خداوندي است؛ آزمايشي عظيم براي مخلوقي كه خدا او را جانشين خود در زمين قرار داده است. آزمايشي كه سرنوشت ما را در آن جهان گوياست. آري، بايد در اين دنيا رهتوشه جمع كرد تا براي آن جهان (آخرت) راحت بود. /
محمد حيدري درمني
*************
مكتب ما، مكتب انتظار است؛ مكتبي كه نقش اعتماد به معاد همواره پيروانش را به بازگشت به سوي خدا ميخواند، و اين رجعت يعني به نور حيات رسيدن، يعني اوج گرفتن و از پستيها كنده شدن، يعني بندهاي وابستگي دنيا را از دست وپ ا باز كردن، يعني يكپارچه شور و عشق و شهيد راه خدا شدن. اين بينش و اعتقاد و انتظار است كه اسلام را زنده نگه داشته است گويي رمز پويايي و شكوفايي اسلام از اين است. /
حسينعلي اصلاني
***********
از زماني كه خود را شناختم، و با خداي بزرگ و دين و پيغمبر وامام آشنا شدم، خود را همواره نكوهش و سرزنش نمودهام و غبطه خوردهام، كه چرا زودتر از اين با چنين آيين از همه جهت شكوفاي استعدادها و تواناييهاي آدميان، كه براي تمام جهات زندگي، چه در دوره جنيني و چه در دورههاي پيري، از بياهميتترين آنها قانون و مقررات دارد، و در واقع براي بهبود وضع مادي و معنوي و خداگونه كردن انسانها آمده، و غنيترين، عادلترين، عميقترين، واضحترين، شكافندهترين، دقيقترين، شيرينترين، لطيفترين، آزادترين و حتي سادهترين مطالب و دانستنيها ـ چيزهاي درك كردني و دانشهاي دست يافته و دست نيافته و شناخته شده و نشده ـ را با زباني كه داراي مشخصات ذكر شده ميباشد، با منطقي ثابت و نامتزلزل و علمي و همه كس فهم و جاودان و تحريف نشده و بكر، آشنا نشدم و از او فيض نبردم. اما، از آن ساعات و اوقاتي كه صرف شناختن اسلام، اين ايدئولوژي همواره آبياري شده از خون شهيدان زمان كردم، بسيار خوشحال و راضي هستم؛ و گرچه من تازه در ابتداي اين مسير تكاملي تدريجي قرا رگرفته ام و هرگز هم به آخر اين راه دراز نخواهم رسيد، اما هرگز از او سير نميشوم و هر چه در او فرو ميروم تشنهتر و كنجكاوتر ميگردم./
محمد پرسته
**************
هدف از خلقت انسان اين بوده است كه آزمايشي گذاشته شود بين مردم. اين آزمايش چيست؟ اين آزمايش عبارت است از اينكه انسان را تحت لواي پرچمي به نام دين قرار دادهاند و اين دين روشنكننده راه انسان به سوي خداست. اينكه آزمايش از اينجا شروع ميشود، در دين مقدس اسلام قوانيني در تمامي جوانب و اوامر زندگاني وضع شده است؛ و اينكه اين دين كاملترين دينهاست، پس يك انسان ابتدا بايد به دنبال كاملترين دين برود ـ كه ما مسلمانان كاملترين دين را داريم. پس ما بايد به قوانين آن هم كه فرستاده خداست عمل كنيم، كه در اول اصول دين ميباشد و سپس فروع دين وغيره./
مرتضي علي
**************
من ارزشها را در غرب ديدم و صورت ديگر آن را در شرق، و اكنون اصالت ارزشهاي واقعي انساني اسلام را با تمام وجودم احساس ميكنم و به آن عشق ميورزم. چه نيك فرمود حضرت محمد(ص) كه شيعيان علي(ع) رستگارند؛ و چه زيبا، عاشقان علي كه همچون مولايشان از علاقه مادري به طفل به مرگ نزديكترند./
محسن رنگرز
****************
اسلام سواي اعمال ماست. همچنان كه مرواريدي به دست بيخردي ارزش خود را از دست نميدهد، اسلام نيز به جهت سوء اعمال ما ارزش خود را هرگز از دست نخواهد داد. چگونه ممكن است ديني كه سرمنشأ اعتقاد و اعتماد به آن از يگانه سرچشمه حيات يعني وجود خدا آغاز ميگردد بيبها و كارساز در زندگي نباشد. علت اصلي عدم تغيير و تحول جدي در زندگي فرد فرد ما مسلمانها در مقابل علم به اين معاني و علم به احكام و قوانين اعتقادي اسلام، كاستي اعمالمان ميباشد. ما همه ميدانيم جهان را صاحبي است خداي نام، و همه چيز به مشيت اوست و به سوي او باز ميگردد و ... اما در مقابل اين اعتقاد، ايمان علم را نيافتهايم./
الطفات شرافتي
************
اسلام حافظ و پشتيبان مستضعفين و بيچارگان است، و دين اسلام راهنماي بشر است. و ما آنقدر اين راه را ادامه ميدهيم تا ريشه ظلم و ستم را بركنيم و به ابرقدرتها بفهمانيم كه با قرآن و اسلام و اسلاميمان نميتوانند مقابله كنند، چون رهبرش روح خدا نايب بر حق امام زمان ميباشد. /
زيادعلي حيدري
*****************
شناخت راه مهم است، ولي مهمتر از آن سير كردن در آن راه است كه مبادا لغزشي از انسان سر نزند و به خاطر يك خطا تمام اعمال او به نابودي كشيده شود. براي اينكه انسان اين راه را بدون لغزش به انتها برساند خداوند براي انسان پيامبران را قرار داد و بعد از آنها ائمه اطهار(ع) را؛ و در اين زمان رهبر و مرشدمان امام زمان(عج) است./
حسن محبي
بسم الله الرّحمن الرّحيم و به نستعين انّه خير ناصر و معين
وصيتم را با نام خدا، اين بزرگترين بزرگترها، آن يگانه مطلق، اين فريادرس مستضعفان، اين در هم كوبنده كاخ ستمگران و يزيديان، اين منجي حق و عدالت، اين فرستاده ي قرآن، اين شنونده غم ها، اين مشكل گشاي دردها و ... شروع مي كنم.
اول از هر چيز از انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خميني به اندازه فهم خودم و وظايفم كه بر دوش دارم بگويم، انقلابي كه با دادن خون هزاران شهيد و هزاران معلول به اولين مرحله پيروزي خود رسيد. انقلابي كه در آن مردم، اسلام را، اين كامل ترين دين را مبناي كار خود قرار دادند و از آن الهام گرفتند و وحدتي را كه به دست آورده بودند، با توجه به دين اسلام و رهبري قاطع امام آن را حفظ كردند.
قدر اين رهبر را بدانيد و همواره پشت سر او باشيد. از امام پيروي كنيد. به پيام ها و فرمان ها و دستوارت اسلامي امام توجه كنيد و سعي كنيد از هر كلمه امام درس بگيريد.
امام را تنها نگذاريد. اين هواي نفسي را كه امام از آن صحبت و سعي مي كند آن را از وجود ما بزدايد، شما هم سعي كنيد كه در اين راه موفق شويد. سعي كنيد خود را بشناسيد كه اگر خود را بشناسيد خدا را شناخته ايد. در هيچ كاري خدا را از ياد نبريد. و همواره به ياد خدا باشيد و با هم به مهرباني رفتار كنيد.
امام زمان را از ياد نبريد. همواره به فكر امام زمان باشيد. همواره در راه اسلام باشيد و براي تحقق بخشيدن به آرمان اسلام بكوشيد و به قدرت الهي توجه داشته باشيد كه بالاتر و با عظمت تر از تمام قدرت هاست. هيچ وقت قدرت خدا را از ياد نبريد و سعي كنيد كه هر چه بهتر تزكيه نفس كنيد. چيزي را كه امام اينقدر درباره اش تكيه مي كنندكه تزكيه نفس كنيد. و در بين خطراتي كه ما را تهديد مي كنند هيچ خطري بالاتر از اين نفس نيست كه گاه انسان را به انحراف مي كشاند و خود انسان متوجه نمي شود.
قرآن بخوانيد زيرا قرآن تمام دستورات زندگي را به شما مي گويد. نهج البلاغه و صحيفه سجاديه هم همينطور.
مادر! اگر من سعادت شهادت را داشتم و شهيد شدم، اصلاناراحت نباش. ما همه امانت هستيم و همه ما از دنيا مي رويم، زيرا اين دنيا آزمايشگاهي است كه خداوند بندگان خود را در آن، مورد آزمايش قرار مي دهد. اين ما هستيم كه بايد سعي كنيم و از اين امتحان كه بالاترين امتحان هاست سربلند بيرون بياييم و در قيامت پيش خدا سرافكنده نباشيم.
يادم هست كه در آخرين جلسه گفتگويي كه با برادر شهيدم داشتم، درباره معاد برايم صحبت مي كرد و مي گفت در فكر آخرت باشيد و بعد از اين جلسه بود كه مقام شهادت را به دست آورد. از صميم قلب به او تبريك مي گويم و از خدا مي خواهم صداقتي همانند شهيدان به من عطا كند و سعادت اين را بدهد كه تنها و تنها در راه او قدم برداريم و براي رضاي او كار كنيم.
شهيد كسي است كه به آخرين مرحله كمال خود رسيده است و راهش را با آگاهي، ايمان و خلوص مي پيمايد و هميشه پيروز و جاويد است.
به ولايت فقيه ارج بنهيم و بدانيم كه الان امام خميني بر ما ولايت دارد و بدانيم تنها در اين صورت در دنيا و آخرت موفق مي شويم كه با همديگر صميمي باشيم و با دشمن مقابله كنيم. چه دشمناني كه در درون ما هستند و چه دشمنان بيروني. من هم مانند برادر شهيدم (مهدي) هر چه يادم آمد نوشتم و اگر در گفتارم اشتباهي هست، به بزرگي خودتان ببخشيد .
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
مریم فرهانیان
فصل اول: شواهد روايي بر تفاوتهاي اجرايي زن و مرد اينكه گفته ميشود زن و مرد تفاوتهايي دارند اگر با همان بدبيني و سوءظني كه دشمن به وجود آورده نگريسته شود، چنين گمان ميرود كه تفاوت زن با مرد در چيزهايي است كه مرد بطور علاوه و مضاعف دارد و زن از داشتن آنها محروم است. اما با يك ديد صحيح ميبينيم كه، بسياري از كارهايي كه بر دوش زنان است، به دليل ضعف و ناتواني مردان در انجام آنهاست كه به آنها محول نشده و بحث از ضعف و ناتواني زن در جايي است كه دستگاه خلقت او را براي ان كارها نيافريده و خارج از وظيفه اوست. دستگاه آفرينش بيسار با دقت عمل كرده و تمام نيازهاي انسانها را برآورده اما به طوري كه به يكديگر وابسته بوده و محتاج به هم باشند تا زندگي اجتماعي را برقرار كنند. لذا هيچ مادري نيست كه بتواند نيازهاي فرزندش را هم از حيث مادري و هم از حيث پدري بطور كامل تأمين كند و هيچ پدري هم نيست كه بتواند چنين كند و اين تفاوت براي اينست كه زن و مرد وجود خود را با يكديگر تكميل كنند و در سايه يكديگر به آرامش و آسايش روحي برسند كه: «هوالذي خلقكم من نفس واحده و جعل منها زوجها ليسكن اليها» به گفته يكي از دانشمندان اينجا بحث تخصص در كار است نه تفاوت، زيرا «هر كسي را بهر كاري ساختند». و چه زيبا امام علي به فرزندش امام حسن درباره رفتار فرزند با زنان ميفرمايد: «ولا تملك المرأه من امرها ما جوز نفسها فان المرأه ريحانه و ليست بقهرمانه». «به زن بيش از آنچه تحمل آنرا ندارد كار مده و كاري را كه به او ربطي ندارد واگذار مكن و او را بر اموري كه انجام آن از حدود قدرت و توانايي او بيرون است مسلط ننما زيرا زن گلي است خوشبو، نه كارفرما و مقاومت كارهاي مردان را ندارد.» اين كمال لطف و محبت الهي و اوج عدالت اسلامي به زنان است كه در كلام مولاي متقيان موج ميزند به نحوي كه زنان را از كارهاي سخت خارج خانه كه تحمل زياد در برابر ناكاميها و شكستهاي ناشي از مشكلات و معضلات زندگي را ميطلبد، معاف ساخته و در عوض به او چونان گلي خوشبو كه داراي روحي لطيف و پرعاطفه ميباشد نگريسته شده و وظايفي مناسب با اين روحيات از او خواسته شده، چنانكه تربيت فرزند كه حوصله و تحمل زيادي ميطلبد به او واگذار شده، چرا كه براي پروراندن تمايلات روحي كودك معصوم سازگارتر يافته شده است. خداوند متعال در قرآن كريم ميفرمايد: «الذي اعطي كل شي خلقه ثم هدي» از آنجا كه خدا به هر چيزي خلقت خود او را داده و سپس در مقام هدايت آن درآمده معلوم ميشود پروردگار خلقت و آفرينش اشياء را با هم متفاوت قرار داده پس هدايت آنها نيز بايد از راههاي متفاوتي حاصل شود كه البته خود خداوند متعال به اين راهها آگاهتر است. بطور مثال در خصوص زن و مرد ميداند كه از هر كدام بنا به خلقت متفاوتشان چه بخواهد و چگونه آنها را تا رسيدن به كمال هدايت كند. يكي از مسايلي كه اين تفاوت را نشان داده و ذهن بعضي را به خود مشغول داشته است اين است كه: «چرا زنان بايد شش سال زودتر از مردان مكلف به انجام وظايف شرعي شوند؟» ممكن است تصور شود كه بلوغ نوعي تكليف به امور سخت و سنگين است، در حالي كه در اين حكم به وضوح حقوق مضاعف زنان مشاهده ميشود زيرا ميبينيم دين اسلام عنايت خاصي به زن داشته كه او را زودتر از مرد مشرف به درگاه حق نموده است. حضرت استاد آيتالله جوادي آملي در اين خصوص ميفرمايد: «اين شش سال زودتر مكلف شدن نه براي آن است كه زن ناقص، بلكه براي آن است كه زن ريحانه است و اين گل فقط بايد به دست باغبان باشد و باغبان اين گل فقط عترت و قرآن و ذات اقدس اله است. درست است كه باغبان هر انساني خدا است «و الله انبتكم من الارض نباتاً» خداست كه شما را مانند گياهي ميروياند. منتهي همان باغباني بهتر ميداند كه كدام گل را بهتر و زودتر از ديگر گلها بايد حفظ كرد. كدام نهال را بيشتر بايد پذيرايي كرد. اين پذيرايي ويژه الهي نشانه عظمت زن است.» اين ديد صحيح و بسيار زيبا كه پرده از واقعيت عطوف و مهرانگيز احكام اسلامي برميدارد تنها در سايه خوشبين بودن به احكام و واقعنگر بون انسان حاصل ميشود و ميبينيم كه اين ديد صحيح چقدر به زن عزت و عظمت ميدهد. روايت ديگري كه ميتواند ما را در شناخت تفاوت و شناخت وظيفه ياري كند اين حديث شريف علوي است كه ميفرمايد: «عقول النساء في جمالهن و جمال الرجال في عقولهم» معني حديث اين است كه: عقل زن در جمال او و جمال مرد در عقل اوست. شايد اگر فقط به همين شكل به اين حديث بنگريم دچار شبهه شده و گمان كنيم كه به شخصيت زن توهيه شده، اما لازم است براي دانستن شرح و تفسير آن به عالم كامل و عارف واصلي چون حضرت آيتالله جوادي آملي مراجعه كنيم. ايشان ميفرمايند: «زيور جان آدمي به ايمان است نه چيز ديگر چنانكه خداي سبحان فرمود: «حبب اليكم الايمان و زينه في قلوبكم» ... از حديث شريف علوي كه فرمود «عقول...» ميتوان معني دستوري فهميد نه معناي وصفي، يعني منظور آن نباشد كه حديث شريف در توصيف دو صنف از انسان باشد كه عقل زن در جمال او خلاصه شود و جنبه سرزنش داشته باشد و جمال مرد در عقل او تعبيه شود و عنوان ستايش بگيرد. بلكه ممكن است معني آن دستور، يا وصف سازنده باشد. به بيان ديگر، زن موظف است و يا ميتواند عقل و انديشه انساني خود را در ظرافت عاطفه، و زيبايي گفتار و كيفيت محاوره و نحوه برخورد و نظاير آن ارائه دهد. چنانكه مرد موظف است و ميتواند هنر خود را در انديشه انساني و تفكر عقلاني خويش متجلي سازد...» گاه در روايات و احاديث به موارد مشابه برميخوريم كه همه را ميتوان به همين منوال تفسير نمود. اكنون كه متوجه تفاوتهاي زن و مرد در مسايل مختلف شديم پذيرفتن اين نكته كه جهاد زن و مرد هم ميتواند با هم متفاوت باشد سهل است. لذا در بخش دوم به تفاوت جهاد زن و مرد ميپردازيم. انشاءالله. فصل دوم: تفاوت زن و مرد در خصوص جهاد در باب فضيلت جهاد سخن بيش از آنست كه به شماره آيد و اجر و پاداش آن، چه در قرآن و چه در احاديث به اندازهاي معرفي شده كه شايد كمترين عملي با آن برابري كند. به طور مثال در قرآن كريم آمده: «لا يستوي القاعدون من المؤمنين غير اولي الضرر و المجاهدون في سبيل الله باموالهم و انفسهم فضل الله المجاهدين باموالهم و انفسهم علي القاعدين درجه و كلا وعدالله الحسن و فضل الله المجاهدين علي القاعدين اجراً عظيماً». احساس ميشود بانوان مسلمان از اين همه فضيلت و اين اجر عظيم محروم ماندهاند و جهاد اختصاص به مردان يافته است. زيرا گاه زنان توانايي انجام اين كار را ندارند و يا ممكن است با رفتن به چنين ميداني بعضي شؤونات رعايت نشود و بعضاً ممكن است خلائي در زندگي مسلمانان به وجود آيد. زيرا اگر هم زن و هم مرد خانه و كاشانه را رها كرده به ميدان بروند فرزندان بيسرپرست مانده و كارهاي زندگي معطل ميماند و باعث كمبودها و معضلات متعددي ميشود كه شايد هرگز آن نقصها و كمبودها جبران نشود و چون خانواده جامعهاي كوچك و اساس جامعه انساني است و يك جامعه بزرگ از همين كانونهاي انسانساز و نسلپرور به وجود ميآيد مسلماً اين خلل و كمبودها نه تنها بر كانون خانواده اثر ميگذارد بلكه تمام جامعه بزرگ اسلامي دچار نقص و تشويق خواهد شد. اگر زن و مرد هر دو در جبهه جهاد به شهادت برسند جامعهاي ميماند با اطفالي كه قادر به حفظ خودشان نيستند چه رسد به اينكه جامعه را سرپا نگه دارند. و يا حتي حضور در اين ميدان قتال و جهاد را روحيه بسياري از زنان سازگار نيست، در عين حال اگر جهاد امر مستحب و پر اجري براي زن شمرده شود بسياري از بانوان گرامي تمايل زيادي به حضور در آن صحنه پيدا ميكنند و بدون در نظر گرفتن شرايط روحي و جسمي خود با اشتياق فراوان به جبهههاي جنگ رفته و چه بسا زمينهساز مشكلاتي براي خود و ديگران شوند. اما روايات ديگري وجود دارد كه جهاد را براي زن لازم ميداند ولي اين جهاد نيز همچون مسايل ديگري كه از نظر اجرا در مورد زن و مرد فرق ميكرد، شكل ظاهرش متفاوت، ولي اجر و پاداش آن نزد پروردگار متعال به يك اندازه است دليل ما بر اثبات اين مدعا اين حديث شريف است كه از رسول خا نقل شده است كه اسماء، دختر يزيد انصاري به نمايندگي از طرف زنان به نزد آن حضرت آمد و عرض كرد: «شما از جانب خدا به سوي همه مردم چه زن و چه مرد مبعوث شدهايد و ما زنان به شما و خداي شما ايمان آوردهايم. ما زنان در خانههاي خود نشسته و حاجت جنسي شما را برآورده، فرزندانتان را در رحم خويش ميپروردانيم و از آن سو شما مردان را ميبينيم كه كارهاي مقدس و پراجري مانند ن ماز جمعه و جماعت و تشيع جنازه و عيادت بيماران و حج مكرر و از همه بالاتر جهاد در راه خدا به شما اختصاص يافته و ما بهرهاي از آن نداريم در صورتيكه وقتي يك مرد به حج يا عمره يا جهاد در راه خدا ميرود ما زنان هستيم كه اموالشان را نگهداري ميكنيم و براي جامعههاي آنان تخريسي ميكنيم و فرزندانشان را تربيت ميكنيم، پس چگونه است كه ما در اين كارهاي پراجر و مقدس با مردان شريك نيستيم؟» رسول خدا نگاهي به اصحاب خود كرده فرمودند: «آيا تاكنون از هيچ زني سوالي به اين زيبايي شنيده بوديد كه در كار دين خود كرده باشد.» اصحاب عرض كردند: «گمان نداريم اين سوال از خود اين زن باشد.» رسول خدا رو به اسماء كرده فرمودند: «آنچه ميگويم به خوبي فهم كن و در خاطرت بسپار و به زنان ديگر بگو: «ان حسن التبعل المرأه لزوجها و طلبها مرضاته و اتباعها بعدل ذالك كله»؛ به راستي اگر زن خوب شوهرداري كند و درصدد جلب رضايت و خشنودي او باشد اجر و پاداش او معادل است با همه كارهايي كه مردان انجام ميدهند.» بعد از شنيدن اين جواب زيبا از حضرت ختمي مرتبت كه هيچ سخني را از جانب خود به زبان نميآورد بلكه هر چه ميگويد از وحي است، جا براي هيچ سخن ديگري باقي نميماند و راه بر هر اعتراضي بسته ميشود. زيرا ما به واقع به دنبال خشنودي و رضاي خداي تبارك و تعالي ميباشيم و بيشترين سعي ما بايد د رجهت آنچه خداوند از ما ميخواهد باشد و ديگر فرقي نميكند كه اين جلب رضاي پروردگار از چه راهي باشد. البته تنها نكته مهم اين است كه راه انتخاب شده همان راهي باشد كه مطابق خواست خداست، چيزي كه مهم است باطن عمل و نيت پاك است و اين دو جهاد اگر از نظر ظاهري با هم فرق ميكنند و دو شكل كاملاً متفاوت دارند اما از نظر باطن و نيت و اجر و پاداش مساوي هستند و اين چيزي نيست ما آن را ادعا كنيم بلكه سخن گرانقدر حضرت رسول به آن دلالت ميكند كه به اسماء سفارش شده به زنان ديگر نيز گفته شود. لذا اين يك قاعده عمومي است نه فقط يك اقناع ظاهري و مسكوت كردن آن زن كه چنين نسبتي به رسول اكرم روا نميباشد. اما اين دو شكل متفاوت هم بيدليل به وجود نيامده بلكه به دليل دو نياز اساسي مختلف در جامعه يعني: 1. مقاتله با كفار در ميدان جنگ و ... 2. حفظ خانه و زندگي و تربيت فرزندان يا همان نسل آينده اين دو روحيه متفاوت و دو توانائي مختلف براساس برآوردن يك نياز جامعه به وجود آمده است به سخن بهتر هر كدام از اين دو توانائي و روحيه بر يك نياز اساسي منطبق است. نقش زنان در حفظ و پاسداري خانه و انتقال ارزشهاي فرهنگي: اما اينكه چرا تقسيم كار به اين شكل باشد هم در فصل قبل و هم در عبارات بالا كاملا روشن است. اينكه مادري ب فرزند خود فرهنگ جهاد و مبارزه عليه باطل را بياموزد و او را براي رفتن به جبهه جنگ و شهادت با روشهايي كه غير خود او كسي نميداند تشويق كند، كم ارزش نيست. در واقع اگر فرزند در ميدان جنگ از جان خود ميگذرد مادر قبل از او، از جان فرزندش كه بيمبالغه آن را از جان خود بيشتر دوست ميدارد گذشته و او حقيقتاً جهاد اكبر انجام داده است. چرا كه او سختيهاي پس از بيسرپرست شدن و بيفرزند ماندن را قبل از آنكه مرد به جبهه رود بر خود هموار كرده است. او در خانه ميماند تا زندگي همسرش سر و سامان دهد. او ميتواند با ايجاد يك محيط فرهنگي در خانه خود، نيروهاي انساني با فرهنگ و والايي را براي جهاد و مقاتله و هم براي جهاد اكبر پرورش دهد و از اينجاست كه حقيقتاً متوجه ميشويم: «از دامن زن مرد به معراج ميرود.» نقش زنان در پشت جبهه: آنچه تا يانجا گفته شد، در واقع مهمترين وظيفه زن و بالاترين جهاد اوست كه در تمام دوران حياتش با آن روبروست. يعني چه جنگي برپا باشد و ه نباشد او بايد به اين وظايف كه در واقع جهاد او شناخته شده خوب عمل كند اما اين دليل بر آن نيست كه حتي در وقت اضطرار هم در خانه بماند و پا فراتر از آن وظايف نگذارد چنانكه جهاد دفاعي بر زن و مرد و پير و جون واجب است يعني وقتي خانه و كاشانه و ميهن مسلمانان در معرض خطر باشد و بيم از بين رفتن جامعه اسلامي ميرود طبق احكام اسلام، زن نميتواند در خانه بماند به گمان اينكه وظيفه او تنها خوب همسرداري كردن و تربيت فرزن ميباشد بلكه با آن هجومي كه به مسلمانان شده بيم آن ميرود كه اصلاً خانه و زندگي براي مسلمانان باقي نماند تا زن بخواهد به وظايفش در آن عمل كند. لذا اين خيال باطل و اميد به آينده نامطمئن بيجاست. بلكه از نظر عقلاني هم چنين است كه ابتدا زن و مرد با جهاد و مبارزه به دفاع از خانه خود بپردازند و آنرا حفظ كنند و از چنگال دشمن به درآورند، سپس هر كس به وظايف خود بپردازد. آنچه بر آن بسيار تأكيد شد اين بود كه خداوند خارج از توان او چيزي نخواسته تكليفي مالايطاق بر او نكرده و هم به دليل نيازهاي موجود ديگر كه زن از عهده آنها بهتر برميآيد و امكان اينكه بعضي شؤونات رعايت نشود چنين تكليفي به گردنش نيامده است. لذا زنان ميتوانند با رعايت اين اصول به سيره حضرت زهرا كه در پشت جبهه خدماتي انجام ميدادهاند اقتدا كنند و به پيشبرد اهداف جهاد كمك كنند. نكته ديگري كه شايان ذكر است اينكه شكل جهاد محدود بر همين مواردي كه ما بر شمرديم نيست و شايد حسن التبعل كه در روايات نبوي مشاهده ميشود بزرگترين، اصليترين و مهمترين جهاد زن باشد.
بي بي رحيمه ابراهيمي
سفر با كوله بارى پرازعشق
زن هر جا كه باشد هر وقت كه باشد بايد حجاب خود را حفظ كند. اين را معصومه زارعيان بارها وقتى در تظاهرات شركت كرده بود، مى گفت.